تحلیلگر بی بی سی می گوید: طرفداران اصلاحات احساس مي كردند كه اگر آيت الله خامنه اي بعضي خواسته هاي آنها را پذيرفته، پس ابتكار عمل را ربوده اند. آنچه آنها با به كارگيري و رواج دادن عبارت «جام زهر» در پي آن بودند يك نمايش آشكار ضعف از طرف آيت الله خامنه اي بود. اما او نگذاشت انعطاف هايش نشانه ضعف تلقي شود.


در ادامه اين تحليل آمده است: آيت الله خامنه اي نشان داده كه اگر مصلحت نظام را در گرو نرمش نشان دادن ببيند اين كار را خواهد كرد چنان كه در اوج جنگ قدرت بين اصلاح طلبان و محافظه كاران، از خود نرمش هايي چند نشان داد. نمونه آن دستورش به شوراي نگهبان مبني بر تأييد نتيجه انتخابات تهران، تاييد افتتاح مجلس ششم، دستور به آزادي يك نماينده اصلاح طلب آن مجلس از زندان بود و يا دستور به تاييد دو نامزد رياست جمهوري سال 1380[معين و مهرعليزاده] كه شوراي نگهبان رد صلاحيت كرده بود.


.....................................................................................................

خاطره ای جالب...

شنیده شده بود که ریش روحانیون را در زندان می‌تراشند. از بیرجند که راه افتاده بودند این فکر رهایش نمی‌کرد گاه موهای نه چندان پرپشت خود را می‌کشید تا به دردی که با کشاندن تیغ بر صورتش برمی‌خواست، عادت کند.«وحشت عظیمی از آن آنچه در بیرجند انتظارش را داشتم و آن عبارت بود از تراشیدن ریش، خشکِ خشک… منتظرش بودم.»

آیت‌الله خامنه‌ای پس از تراشیدن مو و ریش، شرح اسم صفحه ۷۲۸

و آن لحظه از راه رسید و در انباری سابق باز شد. آرایشگر یک گروهبان در چهارچوب در ظاهر شدند. یک صندلی هم با خود آورده بودند. به او اشاره کردند که بیاید و روی صندلی بنشیند. شنیده بود بعضی روحانیون هنگام تراشیدن ریش مقاومت کرده‌اند. شاید حضور گروهبان برای مقابله با این مقاومت ها بود.«مقاومتی نداشتم و نکردم. آماده بودم. چون می دانستم فایده ای ندارد. دست و پای من را می‌گیرند و بعد مقداری کتک می‌زنند و بعد آن کاری که نباید بشود… خواهد شد.»

نشست. منتظر بود دست آرایشگر بالا بیاید و لبه تیغ را روی صورت او مماس کند ناگهان دید آن چه روی صورت او به راه افتاده دستگاه مو زن است. تمام نگرانیها و انتظارهای موحش غیب شان زد. «این قدر خوشحال شده بودم… که بی اختیار با این سلمانی و آن گروهبان مرتب بنا کردم حرف زدن و خندیدن… تعجب می‌کردند اینها که من چه طور آخوندی هستم که دارند ریشم را کوتاه می‌‍‌کنند و من این قدر خوشحالم… {تمام که شد} به او گفتم استاد این آینه را بده چانه ی خودم را چند سال است ندیده‌ام… خنده اش گرفت. آینه اش را داد. بنا کردم به صورتم نگاه کردن. دیدم بله؛ آدم مثل این که خودش را درست نمی‌شناسد.»

… هنگام برگشت آن افسر عبوس آقای خامنه ای را دید و با زبان تمسخر از فاصله ای که دور هم بود صدا بلند کرد:«آشیخ! ریش‌ات را زدند من هم با همان صدای بلند گفتم: بله و با خنده ادامه دادم الحمدالله مدت‌ها بود چانه ام را ندیده بودم که دیدم… احساس کردم من هیچ ناراحتی ندارم. شاید تعجب کرد. دلش می خواست که من ناراحت و متاسف و غمگین بودم که نبودم.

منبع: کتاب شرح اسم