امام حسن عسگری(ع)

نصب مجدد گنبد و ضریح امامین عسکریین (ع)
گنبد عســــکریین دوباره شد منجلی
کوری وهابــــــیت بلند بگو یاعلی...
صبح قشــنگ مرقد تو برق می زند
نور نگاه ممتـــــــــد تو برق می زند
کوری دشمنـــان تو در شهر سامرا
دارد طلای گنبــــــد تو برق می زند

سید محمد علی جهان آرا

(( داستان شفا گرفتن کودک سرطانی به واسطه توسل به شهید سید محمد علی جهان آرا ))

یادآوری این موضوع من را آزار میدهد ولی می گویم . سال 87 بود. 18 سال داشت و با سرطان دست و پنجه نرم می‌کرد. دخترم رو میگم. خدای من! چه لحظات سنگینی بود...........به ادامه مطلب مراجعه کنید.

ادامه نوشته

پرده جدید حرم مطهر امام حسین(ع)

پرده جدید حرم مطهر امام حسین(ع) که در آن 5000 مثقال ملیله خالص، 56 کیلوگرم سنگهای قیمتی نظیر یاقوت، زمرد، مروارید و 300 مثقال طلا به کار رفته است؛ روز جمعه ـ 18 بهمن ماه ـ با حضور مقاماتی از ایران و عراق در اصفهان رونمایی شد.
طراحی این پرده که با زحمات 14 بانوی اصفهانی به بهره برداری رسیده است؛ پس از رونمایی به حرم حضرت ابا عبدالله الحسین(ع) در کربلا منتقل خواهد شد.

قطعه سرداران بی پلاک

ای کاش ما هم مثل شهداء گمنامی را یاد می گرفتیم

نثار روح همه شهداء صلوات

زمستان

برف که می بارد باز شهدا گمنامتر می شوند.........

شهداء

«قدرت مزار شهدای ایران از انرژی هسته ای بیشتر است!»

«روزنامه روسی راشاتودی»


هر که دارد هوس مشهد بسم الله

شاهی...
همه عالم نمک گیر تو هستن...

خاطرات از زمان جنگ

حلالیت

سه چهار ساعتی به رفتنمان به خط مقدم برای شروع عملیات مانده بود. نیروهای گردان هر کدام در حال کاری بودند. یا وصیتنامه می نوشتند و یا سلاح و تجهیزاتشان را امتحان می کردند و از یکدیگر حلالیت می طلبیدند. یک موقع دیدم از یکی از چادرها سرو صدا بلند شد و بعد يك نفر پرید بیرون و بقیه با لنگه پوتین و فانسقه و بند و سنگ و کلوخ دنبالش. اوضاع شیر تو شیر شد. پسرک فراری بین خنده و ترس نعره می زد و کمک می طلبید و تعقیب کنندگان با دهان های کف کرده و عصبانی ولش نمی کردند. فراری را شناختم. اسماعیل بود. از بچه های شر و شلوغ گردان. اسماعیل خورد زمین و بقیه رسیدند بهش و گرفتندش زیر ضربات فانسقه و کتک. اسماعیل پیچ و تاب می خورد و می خندیدند و نعره می زد. به خود آمدم. مثلاً من فرمانده گردان بودم و باید نظم و انظباط را بر گردان حاکم می کردم. جمعیت را شکافتم و رفتم جلو و با هزار مکافات اسماعیل را زیر مشت و لگد نجات دادم. اسماعیل در حالی که کمر و دستانش را می مالید شروع کرد به نفرین کردن.

الهی زیر تانک بروید. شما بسیجی هستید یا یک مشت بازمانده قوم مغول!؟

الهی کاتیوشا تو فرق سرتان بخورد و پلاکتان هم نماند که شناسایی شوید!

ای خدا، دادِ مرا از این مزدورهای مسلمان نما بگیر!بچه های گردان هرهر می خندیدند و کسانی که اسماعیل را کتک زده بودند به او چنگ و دندان نشان می دادند و تهدید به قتلش می کردند. فریاد زدم: «مسخره بازی بسه! واسه چی این بنده خدا را به این روز انداختید؟» یکی از آنها که معلوم بود حال و روز درست و حسابی ندارد گفت: «از خود خاک بر سرش بپرسید. آهای اسماعیل دعا کن تو منطقه عملیاتی گیرت نیاورم. یک آر پی جی حرامت می کنم!» اسماعیل که پشت سر من پناه گرفته بود، هرهر خندید و آنها عصبانی تر شد. گفتم: «چی شده اسماعیل؟ تعریف کن!» اسماعیل گفت: «بابا اینها دیونه اند حاجی. بهتره اینها را بفرستی تیمارستان. خدا بدور با من اینکار را کردند با عراقیها چه می کنند؟»

خب بلبل زبانی نکن. چه دسته گلی به آب دادی؟

هیچی. نشته بودیم و از هم حلالیت میخواستیم که یک هو چیزی یادم افتاد. قضیه مال سه چهار ماه پیش است. آن موقع که کردستان و بالای ارتفاعات بودیم. یک بار قرار شد من قاطرمان را ببرم پایین و جیره غذا و آب بیاورم. موقع برگشتن از شانس من قاطر خاک تو سر، سرش را سبک كرد و بسته های بیسکویت که زیر شکمش سرخورده بود خیس شد.» یکی از بچه ها نعره زد: «می کشمت نامرد. حالم بهم خورد» و دوید پشت یکی از نخلها. اسماعیل با شیطنت گفت: «دیگر برای برگشتن به پایین دیر بود. ثانیاً بچه ها گشنه بودند. بسته های بیسکویت را روی تخته سنگی گذاشتم تا خشک شدند و بعد بردم دادم بچه ها، همین نامردها لمباندند و چقدر تعریف کردند که این بیسکویت ها خوشمزه است و ملس است و ...» بچه هایی که دورم جمع بودند از خنده ریسه رفتند. خودم هم به زور جلوی خنده ام را گرفته بودم، راه افتادم که بروم سر کار خودم. اسماعیل ولم نمی کرد. گفتم: «دیگر چی شده؟»

حاجی جون می کشندم.

نترس. اینها به دشمنشان رحم می کنند. چه برسد به تو ماست فروش!

تا اسماعیل ازمن جدا شد، بیسکویت ملس خورها دنبالش کردند و صدای زد و خورد و خنده و ناله های اسماعیل بلند شد.

عیادت رهبر انقلاب از خانواده شهداء در بیمارستان خاتم النبیاء تهران

گر تو بیایی به سر بالینم ، به عالمی ندهم لذت بیماری را

به یاد علمدار امام خمینی (ره)

فرمانده لشکر 14 امام حسین(ع) شهید حسین خرازی

به قول شهید احمد کاظمی : حاج حسین کجایی که دلم تنگ توست 

ای کاش که من هم سربازت بودم 

مدافعان حرم حضرت زینب (س)

بی بی جان ای کاش می شد منم شهیدت بشم

تشیع جنازه پيكر مطهر شهيد مهندس سرگرد پاسدارمحمدرضا كارگر برزي مدافع حرف حضرت زينب (سلام الله عليه)


نظر امام خمینی (ره) در مورد ضرورت حکم تنفیذ



نظر حضرت امام خمینی (ره)
اگر چنانچه فقيه در کار نباشد، ولايت فقيه در کار نباشد ، طاغوت است . يا خدا يا طاغوت . يا خداست يا طاغوت، اگر به امر خدا نباشد، رئيس جمهور با نصب فقيه نباشد، غير مشروع است. وقتي غير مشروع شد طاغوت است . اطاعت او اطاعت طاغوت است . وارد شدن در حوزة او وارد شدن در حوزة طاغوت است . طاغوت وقتي از بين مي‌رود که به امر خداي تبارک و تعالي يک کسي نصب بشود .

منبع:صحيفة نور، ج9،‌ ص251، 12/7/1358

به یاد شهید زقاقی

بخشی از وصیت نامه شهید زقاقی :

مادرم زمانی که خبر شهادتم را شنیدی گریه نکن!!!

زمانی تشیع و تدفیتم گریه نکن!!!

زمان خواندن وصیت نامه ام گریه نکن!!!

فقط زمانی گریه کن که مردان ما غیرت را فراموش می کنند و زنان ما عصمت را ...

ویژه نامه بزرگ بانوی اسلام ، حضرت خدیجه (س)



سخن ازخديجه(عليها السلام)، سخن از يك دنيا عظمت و پايداري واستقامت در هدف است. به حق قلم فرسايي درباره كسي كه خداوند براو سلام و درود مي فرستد، بسي مشكل است.اما به مصداق "ما لا يدرك كلّه لايدرك كلّه،" به بررسي گوشه هايي از شخصيت و زندگي اين بزرگ بانو مي پردازيم :

جهت خواندن متن کامل به ادامه مطلب مراجعه کنید

ادامه نوشته

یادی از شهدای غواص

یاران به " بـــسم الـلـه " گفتــــن، رد شدنـــــد از آب ...
من خــــــتم قـــــرآن کــــردم و درگیـــــر مردابــــــم ...!

حاج احمد متوسلیان

فرمانده سلام ما را به اربابمان صاحب الزمان(عج)برسان


شادی ارواح طیبه شهداء صلوات

بدون شرح



پدر آسمانی

روز بابای شهیدم مبارک . . .


آبگوشت

فروردین سال 1365در مقر شهید محمد منتظری ، از مقرهای تیپ 44قمربنی هاشم (ع) در نزدیکی سوسنگرد بودیم . زیر حمله هوایی دشمن مشغول خوردن آبگوشت بودیم. آن را در یک سینی بزرگی ریخته بودیم وهمگی دور آن نشسته بودیم . برق که قطع شد، شیطنت‌ها شروع شد.هرکس کاری می کرد ودر آن تاریکی سر به سر دیگری می گذاشت . باهماهنگی قبلی قرار شد یکی از بچه‌ها از حوزه استحفاظی آقای خدادادی لقمه ای را بردارد ، که ایشان با لحن خاصی گفت : لطفًا غواص اعزام نفرمایید ، منطقه در دید کامل رادار قراردارد ! با این حرف او یک دفعه چادر از خنده بچه‌ها منفجر شد . اینقدر فضا شاد شده بود که کسی به فکر حمله هوایی دشمن نبود !

یادی از مادران شهداء

به یاد مادری که هنوز بعد از 27 سال وقتی از خونه بیرون میره کلید رو میده به همسایه یه وقت نکنه پسرش بیاد پشت در بمونه ...


*تولد بی بی دو عالم خانم حضرت زهرا (ع) مبارک باد *