فیلم رستاخیز و نمایش چهره حضرت عباس

متاسفانه در جشنوراه فیلم فجر امسال شاهد فیلمی از احمدرضا درویش با عنوان رستاخیز بودیم.

نمایش این فیلم که درباره حادثه روز عاشورا از زبان فرزند حر می باشد که عاشق یکی از زنان حرم امام حسین می شود و به همین دلیل به سپاه  امام ملحق می شود. درویش با گستاخی چهره قمر بنی هاشم حضرت ابوالفضل ( ع ) و همچنین حضرت علی اکبر ( ع ) ( که در روایات داریم شبیه ترین کس به نبی اسلام ) را بدون نور نمایش داده و همچنینصدای حضرت زینب کبری را در این فیلم شبیه سازی نموده است. این اقدام احمد رضا درویش -کارگردان سابق فیلم دوئل- درحالیست که اقدامی مشابه در فیلم مختارنامه صدای علما و مراجع را درآورده بود. 

نکته دیگر به تصویر کشیدن صحنه شهادت حضرت ابوالفضل و حضرت علی اصغر می باشد که باعث کاسته شدن از عظمت این واقعه می شود. البته آن طور که دوستان گفته اند این صحنه ها اصلا حس روضه را به مخاطب منتقل نمی کند. و در صحنه شهادت علی اصغر بر خلاف نقل مقاتل شاهد خونی شدن پای ذوالجناح هستیم.



در زیر تصاویر بازیگر نقش حضرت عباس

http://mohsen128.persiangig.com/image/6109593161673259505.jpg

http://mohsen128.persiangig.com/image/114375144lkl9953669706.jpg


در ادامه مطلب نظر مراجع تقلید  آورده شده است.



ادامه نوشته

شهداء

«قدرت مزار شهدای ایران از انرژی هسته ای بیشتر است!»

«روزنامه روسی راشاتودی»


هر که دارد هوس مشهد بسم الله

شاهی...
همه عالم نمک گیر تو هستن...

خاطرات از زمان جنگ

حلالیت

سه چهار ساعتی به رفتنمان به خط مقدم برای شروع عملیات مانده بود. نیروهای گردان هر کدام در حال کاری بودند. یا وصیتنامه می نوشتند و یا سلاح و تجهیزاتشان را امتحان می کردند و از یکدیگر حلالیت می طلبیدند. یک موقع دیدم از یکی از چادرها سرو صدا بلند شد و بعد يك نفر پرید بیرون و بقیه با لنگه پوتین و فانسقه و بند و سنگ و کلوخ دنبالش. اوضاع شیر تو شیر شد. پسرک فراری بین خنده و ترس نعره می زد و کمک می طلبید و تعقیب کنندگان با دهان های کف کرده و عصبانی ولش نمی کردند. فراری را شناختم. اسماعیل بود. از بچه های شر و شلوغ گردان. اسماعیل خورد زمین و بقیه رسیدند بهش و گرفتندش زیر ضربات فانسقه و کتک. اسماعیل پیچ و تاب می خورد و می خندیدند و نعره می زد. به خود آمدم. مثلاً من فرمانده گردان بودم و باید نظم و انظباط را بر گردان حاکم می کردم. جمعیت را شکافتم و رفتم جلو و با هزار مکافات اسماعیل را زیر مشت و لگد نجات دادم. اسماعیل در حالی که کمر و دستانش را می مالید شروع کرد به نفرین کردن.

الهی زیر تانک بروید. شما بسیجی هستید یا یک مشت بازمانده قوم مغول!؟

الهی کاتیوشا تو فرق سرتان بخورد و پلاکتان هم نماند که شناسایی شوید!

ای خدا، دادِ مرا از این مزدورهای مسلمان نما بگیر!بچه های گردان هرهر می خندیدند و کسانی که اسماعیل را کتک زده بودند به او چنگ و دندان نشان می دادند و تهدید به قتلش می کردند. فریاد زدم: «مسخره بازی بسه! واسه چی این بنده خدا را به این روز انداختید؟» یکی از آنها که معلوم بود حال و روز درست و حسابی ندارد گفت: «از خود خاک بر سرش بپرسید. آهای اسماعیل دعا کن تو منطقه عملیاتی گیرت نیاورم. یک آر پی جی حرامت می کنم!» اسماعیل که پشت سر من پناه گرفته بود، هرهر خندید و آنها عصبانی تر شد. گفتم: «چی شده اسماعیل؟ تعریف کن!» اسماعیل گفت: «بابا اینها دیونه اند حاجی. بهتره اینها را بفرستی تیمارستان. خدا بدور با من اینکار را کردند با عراقیها چه می کنند؟»

خب بلبل زبانی نکن. چه دسته گلی به آب دادی؟

هیچی. نشته بودیم و از هم حلالیت میخواستیم که یک هو چیزی یادم افتاد. قضیه مال سه چهار ماه پیش است. آن موقع که کردستان و بالای ارتفاعات بودیم. یک بار قرار شد من قاطرمان را ببرم پایین و جیره غذا و آب بیاورم. موقع برگشتن از شانس من قاطر خاک تو سر، سرش را سبک كرد و بسته های بیسکویت که زیر شکمش سرخورده بود خیس شد.» یکی از بچه ها نعره زد: «می کشمت نامرد. حالم بهم خورد» و دوید پشت یکی از نخلها. اسماعیل با شیطنت گفت: «دیگر برای برگشتن به پایین دیر بود. ثانیاً بچه ها گشنه بودند. بسته های بیسکویت را روی تخته سنگی گذاشتم تا خشک شدند و بعد بردم دادم بچه ها، همین نامردها لمباندند و چقدر تعریف کردند که این بیسکویت ها خوشمزه است و ملس است و ...» بچه هایی که دورم جمع بودند از خنده ریسه رفتند. خودم هم به زور جلوی خنده ام را گرفته بودم، راه افتادم که بروم سر کار خودم. اسماعیل ولم نمی کرد. گفتم: «دیگر چی شده؟»

حاجی جون می کشندم.

نترس. اینها به دشمنشان رحم می کنند. چه برسد به تو ماست فروش!

تا اسماعیل ازمن جدا شد، بیسکویت ملس خورها دنبالش کردند و صدای زد و خورد و خنده و ناله های اسماعیل بلند شد.

به یاد علمدار امام خمینی (ره)

فرمانده لشکر 14 امام حسین(ع) شهید حسین خرازی

به قول شهید احمد کاظمی : حاج حسین کجایی که دلم تنگ توست 

ای کاش که من هم سربازت بودم 

مدافعان حرم حضرت زینب (س)

بی بی جان ای کاش می شد منم شهیدت بشم

تشیع جنازه پيكر مطهر شهيد مهندس سرگرد پاسدارمحمدرضا كارگر برزي مدافع حرف حضرت زينب (سلام الله عليه)


نظر امام خمینی (ره) در مورد ضرورت حکم تنفیذ



نظر حضرت امام خمینی (ره)
اگر چنانچه فقيه در کار نباشد، ولايت فقيه در کار نباشد ، طاغوت است . يا خدا يا طاغوت . يا خداست يا طاغوت، اگر به امر خدا نباشد، رئيس جمهور با نصب فقيه نباشد، غير مشروع است. وقتي غير مشروع شد طاغوت است . اطاعت او اطاعت طاغوت است . وارد شدن در حوزة او وارد شدن در حوزة طاغوت است . طاغوت وقتي از بين مي‌رود که به امر خداي تبارک و تعالي يک کسي نصب بشود .

منبع:صحيفة نور، ج9،‌ ص251، 12/7/1358

ویژه نامه بزرگ بانوی اسلام ، حضرت خدیجه (س)



سخن ازخديجه(عليها السلام)، سخن از يك دنيا عظمت و پايداري واستقامت در هدف است. به حق قلم فرسايي درباره كسي كه خداوند براو سلام و درود مي فرستد، بسي مشكل است.اما به مصداق "ما لا يدرك كلّه لايدرك كلّه،" به بررسي گوشه هايي از شخصيت و زندگي اين بزرگ بانو مي پردازيم :

جهت خواندن متن کامل به ادامه مطلب مراجعه کنید

ادامه نوشته

یادی از شهدای غواص

یاران به " بـــسم الـلـه " گفتــــن، رد شدنـــــد از آب ...
من خــــــتم قـــــرآن کــــردم و درگیـــــر مردابــــــم ...!

بدون شرح



پاستور همچنان منتظر است ...

 

امتحان منصب ریاست جمهوری نظام اسلامی از آن دست امتحانهای سخت و خطرناکی است که یا انسان در این امتحان سربلند می شود و به اعلی علیین می رسد، و یا شکست می خورد و از نظام و ولایت و جبهه حق به بیرون پرت می شود. و گویا سرانجام میانه ای در این میان نیست.

بعد از سی و اند سال از گذشت انقلاب عزیزمان دیگر به راحتی می توان این حقیقت را دریافت. از اول انقلاب تا کنون، اکثر رؤسای جمهور ما هر یک به نوعی از قطار انقلاب پیاده شدند و...

متن کامل ادامه مطلب...

ادامه نوشته

آبگوشت

فروردین سال 1365در مقر شهید محمد منتظری ، از مقرهای تیپ 44قمربنی هاشم (ع) در نزدیکی سوسنگرد بودیم . زیر حمله هوایی دشمن مشغول خوردن آبگوشت بودیم. آن را در یک سینی بزرگی ریخته بودیم وهمگی دور آن نشسته بودیم . برق که قطع شد، شیطنت‌ها شروع شد.هرکس کاری می کرد ودر آن تاریکی سر به سر دیگری می گذاشت . باهماهنگی قبلی قرار شد یکی از بچه‌ها از حوزه استحفاظی آقای خدادادی لقمه ای را بردارد ، که ایشان با لحن خاصی گفت : لطفًا غواص اعزام نفرمایید ، منطقه در دید کامل رادار قراردارد ! با این حرف او یک دفعه چادر از خنده بچه‌ها منفجر شد . اینقدر فضا شاد شده بود که کسی به فکر حمله هوایی دشمن نبود !

امام رئوف



** نوکـر رخ ارباب نبیـند سخت است **

یا ام البنین (ع)

 



برای شیر مادر بچه اگر مثل شـــــیر
ام البنین دلیر بود اگر که عباس دلیر

فرزندان شهداء

اين بار با - ستاره و شب - جمله اي بساز!
سارا اشاره كرد به آن راه دوردست
ده سال مي شود پدرم رفته آسمان خانوم اجازه ! ولي برنگشته است .
خانوم خنده اي زد و پرسيد :
دخترم ! در جمله هاي ناقصت اصلاً ستاره هست ؟
ترسيده بود نمره اش اين بار كم شود
خانوم ... شب ... دوباره بالا گرفته است
خانوم اجازه ! صبح و شب ما يكي شده
خانوم اجازه ! خانه ي ما بي ستاره است



نظر یادتون نره

خاطره ای از شهید حاج محسن دین شعاری

بعدازظهر يکي از روزهاي خنک پاييزي سال 64 يا 65 بود. کنار حاج محسن دين شعاري، معاون گردان تخريب لشگر 27 محمد رسول الله(ص) در اردوگاه تخريب -آنسوي اردوگاه دوکوهه- ايستاده بوديم و باهم گرم صحبت بوديم، يکي از بچه هاي تخريب که خيلي هم شوخ و مزه پران بود از راه رسيد و پس از سلام و عليک گرم، رو به حاجي کرد و با خنده گفت:

متن کامل را در ادامه مطلب بخوانید

ادامه نوشته

یک بسیجی پر کار

یک روز برای کسب اطلاع از کمبود های انبار به آن قسمت سرکشی می کرد . وقتی مشغول بازدید از وضعیت انبار بود ، مسئول انبار ،« حاج امرالله » که آقا مهدی را از روی قیافه نمی شناخت ، رو به او کرد و با صدای بلند گفت : جوان ! چرا همین کنار ایستاده ای و نگاه می کنی ؟ بیا کمک کن تا این گونی ها را به انبار ببریم . اگر آمده ای این جا کار کنی، باید پا به پای بقیه این بارها را از کامیون خالی کنی ! فهمیدی بابا ؟
کتف آقا مهدی قبل مورد اصابت تیر قرار گرفته بود و نمی توانست زیاد از آن کار بکشد. با این وصف، مشغول به کار شد . نزدیک ظهر ، یکی از بچه های سپاه برای دادن آمار به حاج امرالله به آن جا آمد . حاج امرالله به او گفت : یک بسیجی پرکار امروز به کمک ما آمده . نمی دانم از کدام قسمت است . می خواهم بروم و از فرمانده اش بخواهم که او را به قسمت ما منتقل کند .
و به آقا مهدی اشاره کرد. آن سپاهی که ایشان را می شناخت ، به سرعت به کمک آقا مهدی رفت و به حاج امرالله گفت : آخر می دانی او کیست ؟ این آقا مهدی باکری است. فرمانده لشگر خودمان .
حاج امرالله و دیگر بسیجی ها به طرف او رفتند ، آقا مهدی بدون این که بگذارد آنها حرفی بزنند ، صورتشان را بوسید و گفت : حاج امرالله ! من یک بسیجی ام ، همین !

قرار بی قرارانی دوکوهه

لطفا با وضو وارد شوید (دوکوهه)

دوکوهه : آخرین ایستگاه قطار بود ؛ بچه ها از همین جا به مناطق مختلف در خطوط مقدم اعزام می شدند. دوکوهه نام آشنای همه رزمنده هاست . ردپای همه شهیدان را می توانی توی دوکوهه پیدا کنی. دوکوهه پادگانی نزدیک اندیمشک و متعلق به ارتش که زمان جنگ، بخش جنوبی آن سهم سپاه شد .

 اگر می خواهی بدانی دوکوهه کجاست ادامه مطلب را بخوان و نظر بده

ادامه نوشته

تصویری بر دیوار شهر من و تو

  تصویری بر دیوار شهر من و تو


***

حالا چندین سالی است که از مفقودی ابراهیم می گذرد.یکی از یادبودهای ابراهیم ترسیم چهره وی در سال 1376زیر پل اتوبان شهید محلاتی بود.کار ترسیم چهره ی ابراهیم را سید انجام داده بود.سید می گوید: من ابراهیم را نمی شناختم وبرای کشیدن چهره ابراهیم چیزی نخواستم.اما بعداز انجام این کار به قدری خدا به زندگی ام برکت داد که نمی توانم برایت حساب کنم وخیلی چیزها هم از این تصویر دیدم.همون  زمانی که این عکس رو کشیدم ، نمایشگاه جلوه گاه راه افتاد . یک شب جمعه ای بود.خانمی پیش من اومد وگفت: آقا ریا، این شیرینی ها برای این شهید ، همین جا پخش کنید.فکرکردم از فامیل های ابراهیم هستند ، پرسیدم: شما شهید هادی را می شناختید؟ گفت: نه. تعجب من رو که دید ادامه داد:خونه ما همین ، اطرافه ، من در زندگی مشکل سختی داشتم .چند روز پیش وقتی شما داشتید این عکس رو ترسیم می کردید از اینجا رد می شدم .خدا را به حق این شهید صدا کردم.وقول دادم اگر مشکلم حل شود نمازهایم را اول وقت بخوانم.بعد هم برای این شهید که اسمش رو نمی دانستم فاتحه ای خوندم .باور کنید خیلی زود مشکل من برطرف شد وحالا اومدم که از ایشون تشکر کنم.

سید نقاش چهره ابراهیم: پارسال دوباره اوضاع کاری من بهم خورده بود و مشکلات زیادی داشتم.یک بار که از جلوی تصویر آقا ابراهیم رد می شدم دیدم به خاطر گذشت زمان تصویر زرد وخراب شده .من هم رفتم داربست تهیه کردم و رنگ ها رو برداشتم وشروع به درست کردن تصویر شهید کردم.باور نکردنی بود .درست زمانی که کار تصویر تمام شد یک پروژه بزرگ به من پیشنهاد شد وخیلی از گرفتاری های مالی ام برطرف شد.سید ادامه داد: آقا اینها پیش خدا خیلی مقام دارند. حالا حالاها مونده که اونها رو بشناسیم .کوچکترین کاری که برای اونها انجام بدی ، خداوند سریع چند برابرش رو به تو برمی گردونه.

یکی از دوستان شهید ابراهیم هادی نیزدر جریان اعمال حج طوافی را به نیت ابراهیم انجام داده بود .شب ابراهیم را بخواب دید که از او تشکر کردو گفت: هدیه ات به ما رسید.

خوشا به حال جوان هایی که امثال ابراهیم را الگوی رفتاری خود کرده و مسیری جز مسیر انبیاء و اولیاء نمی پیمایند.  برای دیدن حقایق به زندگی قاصدک های خوش خبری مراجعه کنیم که در نورانیت حقیقت یار و رب العالمین سوختند و خود روشنی بخش مسیر من وتو در این سوی جاده شدند .

نظر بده