مقدس ، بی خود مقدس نمی شود...

نقل است که می گویند روزی مقدس اردبیلی بعد از سالها و طی مشقتهای زیادی ، توانست پولی تهیه کند تا بتواند مر کبی را کرایه کند جهت سفر کربلا ....
آماده راه افتادن بود که شخصی آمد و گفت شیخ شنیدم عازم کربلایی ...
مقدس گفتند: بله .. چطور؟
گفت نامه ای دارم که خواهش میکنم با خودت ببری و به دست کسی برسانی که در کربلا زندگی می کند ... آیا این کار را انجام می دهی ؟
چون در آن موقع ها رسیدن نامه به دست کسی خیلی طول می کشید و سخت بود.
مقدس به نا چار قبول کرد ...
نامه را گرفت ولی از مرکب خودش پیاده شد و به راه افتاد ....
آن شخص گفت مقدس مگر با مرکب نمی روی ...چرا پیاده شدی؟ ...
مقدس جمله ای فرمود:
گفت موقعی که من این مرکب را برای خودم کرایه کردم، نامه ای همراه من نبود...
اما الان این نامه به بار من اضافه شده است و من کرایه این را باصاحب مرکب حساب نکرده ام...
آماده راه افتادن بود که شخصی آمد و گفت شیخ شنیدم عازم کربلایی ...
مقدس گفتند: بله .. چطور؟
گفت نامه ای دارم که خواهش میکنم با خودت ببری و به دست کسی برسانی که در کربلا زندگی می کند ... آیا این کار را انجام می دهی ؟
چون در آن موقع ها رسیدن نامه به دست کسی خیلی طول می کشید و سخت بود.
مقدس به نا چار قبول کرد ...
نامه را گرفت ولی از مرکب خودش پیاده شد و به راه افتاد ....
آن شخص گفت مقدس مگر با مرکب نمی روی ...چرا پیاده شدی؟ ...
مقدس جمله ای فرمود:
گفت موقعی که من این مرکب را برای خودم کرایه کردم، نامه ای همراه من نبود...
اما الان این نامه به بار من اضافه شده است و من کرایه این را باصاحب مرکب حساب نکرده ام...
+ نوشته شده در جمعه چهارم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 18:10 توسط غاضریه
|